وکیل ملت: صرف نظر از انگیزه اصلی اینکه چرا زنان متاهل خیانت میکنند، نفس این امر در میان متولدین دهه شصت و پنجاه به شدت روبه گسترش است.
موضوع نگران کننده برای من این است این مهلکه افرادی را به درون خود میکشاند که نه میخواستند وارد رابطه دیگر شوند و نه حتی تصورش را میکردند. اما به خودشان که آمدند دیدند در میان بستر مرد دیگری هستند و یا خیانت دارد اتفاق میافتد. زن چهل و سه سالهای که با پسر خواهر شوهرش وارد رابطه شده. پسر جوانی که پانزده سال بااو تفاوت سنی دارد، زن هیچ وقت فکرش را نمیکرد که شوخیها و تنها شدنها و جای پسرم است و من با فلانی میروم خانه، برایش دردسرساز شود. زن سی و پنج سالهای که با همکار همسرش میرود دنبال پیدا کردن خانه، ساعتها و روزهای متوالی با هم هستند. با هم گفتگو میکنند از همسرانشان میگویند، از رقابتها و پز دادنها و بعد از آن، کم کم از نارضایتیهایشان از همسر، طولی نمیکشد که سر از رختخواب یکدیگر در میآورند.
شخصا اعتقاد دارم انسان همچون سایر حیوانات موجودی غریزی و چندآمیزشیست. اما آنچه او را از سایر حیوانات در این مورد مجزا کرد قوه یادگیری و تعقل در جهت سازگاری و بقاست. انسان روزی شروع به یادگیری کرد. شروع به فاصله گرفتن از غرایز. چیزهایی را آموخت که اگرچه خلاف ذاتش بود اما موجب سازگاری او شد. ما در ایران در این بخش (آموختنیها) بسیار ضعیف عمل کردیم و محروم هستیم. از ابتدا به ما یادندادند. ما را درست در زمانی که داشتیم از بازیهای کودکی لذت میبردیم از دیگری (جنس مخالف) جدا کردند و با یک علامت سوال بزرگ، بزرگ شدیم. اینکه:« مگر دیگری قرار بود با من چه بکند که از من جدایش کردند؟» از سوی دیگر رسوم و سبکی از زندگی وارد جامعه ما شد که متناسب بر آنچه مت هستیم و بر ما میرود نبود. ما مهارت ارتباط با دیگران را یاد نگرفتیم. مهارت ارتباط با جنس دیگر را که خدا به ما رحم کند. ما حدومرزها را نمیشناسیم. محدوده اینکه دختر خاله ما به همسرمان باید چقدر نزدیک بشود را نمیدانیم.
محدوده اینکه زنمان با دوست دانشگاهیاش که مرد است و که قرار است بیرون برود و روی پروژهشان کار کنند را نمیدانیم. مرزهایش قابل تعریف نیست. او نباید از زندگی خصوصی تو و همسرت به عنوان درددل کردن مطلع شود. مفهومی به نام «جاست فرند» که ما چندین ساله است آن را لق لقهاش میکنیم و یک مفهوم وارداتیست هیچ کدام از این تعاریفی را شامل نمیشود که ما در مناسبتهامان آن را به جا میآوریم. جاست فرند شما مشاور شما نیست. محدوده دارد. حد و مرز مشخصی دارد. ما این مرزها را نمیدانیم. اصلا برایِ ما نیست. با آن بیگانه هستیم. چون پایههای شناخت شخصیتی ما از کودکی شکل نگرفته. چون خودآگاهی نداریم. گم میشویم. گرفتار میشویم. با دوستتان (مرد) و همسرتان میروید جنگل. شب سه نفرتان توی چادر میخوابید و دم صبح «حالتی بر شما میرود» که پس از چندی رابطه جنسی بینتان اتفاق میافتد. نمیدانید چه بکنید. توی گروه تلگرامی «انجمن شاعران فلان» آقای فلانی ساعت دو بامداد به شما مسیج میدهد که:« بانو، سروده زیبایتان را خواندم،حضور شما در این جمع غنیمت است» شما متوجه میشوید دارد اتفاقی در درونتان میافتد، ادامهاش میدهید و کار به جای باریک می رسد. اینجا جای ترمز است، جایی که دیگری میآید و دل و دین و عقل و هوش را به باد میدهد. اینجا باید فاصله بگیرید و به خودتان بگویید:« رابطه من با همسرم/ پارتنرم یک مرگیش است که باید ترمیم شود».
ما زنک خطرها را جدی نمیگیریم. یک آن است. ما بارها در این موقعیت و لحظه قرار گرفتهایم. لحظهای که میدانیم دارد یک جریانی از انرژی فعال میشود. دارد درون ما را حسی میکاود. هر آدمی آن، «آن» را و«لحظه» را درک میکند. همه چیز از همان لحظه آغاز میشود. بها دادن یا متوقف کردن آن حس مرموز، دلچسب، هیجانانگیز، شگفت. ما قدرت عجیبی در انکار این حس و خودفریبی داریم: جدی نیست. بگذار ببینیم حالا بعدها چه میشود. نه، من دارم اشتباه میکنم. یک سلام علیک ساده است. یک چت کردن عادیست. ولش کن، حالا بعدا یه کاریش میکنم...
اینجا آن نقطهایست که ما سنجش آن نیاز به مهارت دارد. نیاز به یادگیری دارد. اینکه زن با خودش بگوید:« اگر شریک عاطفی من هم شاهد ما بود، من باهمین لحن با دوستش، با همکارم، فروشنده مغازه، مدیر فلان گروه تلگرام، فلان دوستم در فیس بوک و... صحبت نیکردم؟! آیا اینکه دارم چتها را پاک میکنم یک هشدار نیست که رایطهام با شریک عاطفی دارد لنگ میزند؟»
من به ریشه اینکه چه جاهایی چه چیزهایی تخریب شده است که ما احساس نیاز به ورود فرد دیگری در رابطه را داریم٬ کاری ندارم. جای پرداختن به آن اینجا نیست. به طور مفصل توی کانالم به این موضوع پرداختم اگر کسی تمایل داشت . اما مرزها را برای سلامت روحی خودتان شناسایی کنید. در محدوده مشخصی با دیگران رفتار کنید. برای خانهتان، لباس پوشیدنتان، مهمانی رفتنتان و ... حدومرز بگذارید. اگر تا اکنون آن اتفاق نیفتاده است، تضمینی نیست که باز هم اتفاق نیفتد. میدانم آنقدر از سمت نهادهای بازدارنده، روضهخوان مسجد محل، کارشناس بیسواد تلویزیون، فلان شخصیت در سریال ماه رمضان این حرفها را شنیدهایم که حالمان به هم میخورد. آنها این مفهوم را خراب کردهاند. مردم را زده کردهاند. آنقدر که ممکن است شما حالتان از نوشته من به هم بخورد. اما لطفا حدومرزها را جدی بگیرید. مرز ما، قلمرو ماست. باید مراقب قلعهمان باشیم.
روانشناس امور تربیتی
دیدگاه خود را درباره این خبر بنویسید
کاملا واقعی و شیوا بین شده بود من چندین نمونه اش رو شاهد بودم واقعا چرا فرهنگ سازی نمیشه نمیدونم.
شرم از فرهنگ سازی بهتر از شرم از به وجود امدن این ماجراهاست